نهضت ادامه دارد…
خوب همونطور که خانمها و آقایون بلاگر مطلع هستند سرویس وردپرس توسط برادران عرررررررزشی فرستاده شد قاطی باقالیها… اما از اونجائی که بلاگر ایرانی از اون دست جماعتی نیست که با این سوسول بازیها میدون رو خالی کنه، لذا اولین پست وبلاگ ParaDox رو از اینجا استارت میزنم، به امید روزی که بقول برو بکس بلاگر مثل سایر بلاد اینترنت که در اسارات بسر میبره، خداوند عز وجل وردپرس را آزاد و ما به سرزمین مجازی مادریمان باز گردیم… بلند بگوئید آمین…
…
اون نوشته بالا بواقع اولین نوشته و عکسالعملم بعد از آگاهی از فیل.تر شدن وردپرس بود، مطلب را همان شب اول نوشتم، هر چند حالم خیلی گرفته شد از این حماقت عظما، اما به خودم نهیب زدم که این هم بخشی از زندگیست هر چند دردناک بخاطر حماقت و کوتهنظری جماعتی … اما باید زندگی کرد وگرنه دچار همانی میشویم که این جماعت میخواهد، یعنی نا امیدی!
اما چرا تا امروز جایی دیگر ننوشتم، حقیقت امر این هست که برای نوشتن خیلی بیتابی میکردم اما هر چقدر زمان گذشت، وسواس نوشتن و ادامه حیات ParaDox یا نه، تصمیمگیری برای پایانش برایم سخت شده بود، میخواستم جایی دیگر با اسم اصلی شروع کنم اما خوب همه اینها ادامه داشت تا همین چند ساعت پیش که اتفاقی و در کمال تعجب و البته ذوقزدگی متوجه شدم امکان دسترسی به وردپرس فراهم شده است (البته از حدود 2 هفته پیش دیدن وبلاگهای وردپرس امکانپذیر بود برایم اما دسترسی به خود وبلاگ مقدور نبود!!!) و پست قبلی بازتاب همین حس بود… اما حالا خوشحال هستم که خدا وردپرس را با زدن پس کله این جماعت نادان آزاد کرد تا ما هم دوباره چشممان بعد از یک دوره دوری اجباری 40 روزه به جمال وبلاگ و وردپرس روشن شود… حس خوبی دارم که دوباره دارم مینویسم، در این دوره 40 روزه، اتفاقات زیادی هم برای خودم افتاد که شدیداً احتیاج به نوشتن در اینجا را داشتم و هم در جامعه که متأسفانه امکان نوشتنش نبود… یک سال هم از عمر من و یک سالگی ParaDox گذشت آن هم غریبانه برای هر دویمان… اگر این آزادی به قرار وثیقه و یا ترفند جدیدی نباشد که امیدوارم اینطور نباشد، خیلی حرفها برای گفتن هست که خواهم نوشت…
راستی جامجهانی هم تموم شد، چقدر مطلب برای نوشتن داشتم که متأسفانه همهش بیات شد و روی دستم ماند… و این هم یکی دیگه از خاطرات این جامجهانی شگفتیآفرین بود…