این آخرین لحظات از آخرین روز از فروردین ماه سال 89 هست که میگذرد، از ابتدای سال متأسفانه این برای چندمین بار هست که خبر درگذشت یکی از هنرمندان عزیز کشور خبر اول خبرگزاریها شده است. امروز هم اینچنین گذشت با خبر درگذشت حمیده خیرآبادی. هنرمندی دوست داشتنی که در حدود 60 سال فعالیت هنری بعنوان یک مادر مهربان در خیلی از فیلمها و سریالهای تلوزیونی به ایفای نقش پرداخت بدون اینکه هیچ وقت کلیشه بشود.
فکر میکنم چیزی که باعث میشود هنرمندانی از قبیل خانم حمیده خیرآبادی (نادره) در ذهن مردم ایران برای همیشه جاودانه باقی بمانند، عشقی هست که در انجام کار هنریشان دارند و این عشق بوضوح قابل روئیت هست. هنرمندانی از جنس حمیده خیرآبادی، کیومرث ملکمطیعی، رضا کرمرضایی ، محمود بنفشهخواه که متأسفانه دیگر فرصت دیدن هنرنماییهای اونها را در عرصه هنر (سینما، تلویزیون و…) نداریم، آدمهایی هستند که دنیای پر زرق و برق و حواشی حرفهشان هیچگاه باعث نشد تا اونها غرق در ژستهای هنری شده و ذات هنر را فراموش کنند… آدمهایی که با دیدنشون احساس نزدیک بودن و صمیمیت به اونها داری… چیزی که برخواسته از منش زندگی کردنشان با مردم بود… عشق به مردم، به بیننده، به مخاطب… و این همه رمز جاودانگیشان بود.
از ابتدای سال که اینجا کمتر نوشتهم همیشه مترصد این بودم تا به این موضوع اشارهی بکنم و با شنیدن خبر درگذشت خانم حمیده خیرآبادی، احساسم این بود که باید به احترام این هنرمند دوست داشتنی و سایرینی که از ابتدای سال جاری از دست دادیمشان ادای احترامی کنم…
هر چند این باور همیشگی من هست که هنرمندان انسانهای خوشبختی هستند چون جاودانگی هنر مثل یک ریسمان نامرئی این فرصت رو به اونها میده که تا همیشه در یادها زنده بمانند و این یعنی زندگی واقعی…