چند روز پیش جناب جامی عزیز در سیبستانشان نوشتهای منتشر کردند، از آن دست نوشتههایی که جان کلام هست، با منطقی که در خور نویسندهاش است و بیانگر آنچه که مردم ایران با دل و جانشان آن را میخواهند. و همهش در یک چیزی خلاصه میشود زندگی… زندگی … و باز هم زندگی…
چیزی که برخاسته از فرهنگ دیرینه این سرزمین کهن هست و ایرانیان با هر آنچه که در تضاد با جوهره شادباشی و طروات زندگیشان بوده، لاجرم به مقابله با آن برخواستهاند… و حالا بعد از 30 سال این بغض فرو خورده ترکیده است و سیل اشکی که از فراق حسرت زندگی نکردن بر گونه مردمان این سرزمین جاری شده است.
حالا همین زندگی کردن را در نظر بگیرید که در این 30 سال ج.ا همه ایرانیها در حسرت زندگی نکردن ماندهاند (البته طبیعتاً بیعدالتی اینجا هم یقه اقلیتهای مذهبی و قومی را گرفته و رنج بیشتری در این زمینه کشیدهاند). همه ما هم در این سالها کم خوندل نخوردیم بخاطر این محدودیتها، نسل قبل من بیشتر، نسل من کمتر و نسل بعد از من که حالا خواهرزادههایم میشوند کمتر، چون پله به پله تلاش نسلهای سوخته این سالها در باز کردن فضا و گرفتن امتیازها بیشتر از قبلیها بوده و این زمینه جسارت بیشتری در نسل بعدی برای ابراز خواسته به حق خود و دیگران بوده یعنی موهبت زندگیای که ازشان دریغ شده است.
اوضاع الان هم برخواسته از همین اصل زندگی کردن در یک محیط امن و آزادانه است که از لایههای زیرین به سطح آمده و هر روز هم ابعادش گستردهتر میشود چون اینجا دیگه بحث طبقه، دسته، گروه، قوم، یا جناحی در کار نیست، بلکه اساسش بر یک محوری که برای انسانها شرط بقا هست میباشد، آن هم زندگی است.
یک گریزی هم بزنم به خلاقیت این نسل جوانتر که در پیدا کردن راه حل برای خلاصی از محدودیتهای گاهاً خرکی اجتماع، خوب راه گریز را بلدند… این یکی که رسماً فک من را پائین آورد.
موضوع از این قرار است که توی این چند روز تعطیلی خواهرم همراه با خواهرزادهام آمده بودند منزل پدری، در حین گپ زدن با خواهرزادهام از اوضاع و احوال این روزهایش به این نکته اشاره کرد.
طبق روال مدارس ایران که به سرتا پای ظاهر دانشآموز (خصوصاً دخترخانمها) گیر میدهند، به این مسئله ابرو برداشتن در مدرسهشان اشاره کرد که حسابی گیر میدهند بهِشان(ظاهراً متولیان امر در مدارس ج.ا در کره مریخ زندگی میکنند که از حال و روز روابط بین نوجوانها و جوانها و مطالباتشان از زندگی و وضعیت ظاهری در شهری مثل تهران کلاً بیخبرند)، حالا راه حل برای عبور از گیرهای هر روزه متولیان امور تربیتی!!! مدرسه، مدل مویشان هست که مثل باقلوا این مشکل را در محیط مدرسه و بعضاً خانه حل کرده و راهگشایشان در جامعه هست. مدل مویی که من بهش می گویم علیبابایی (بگمانم اسم اصلی مدل هم همین هست)، که موها به یک طرف و روی صورت میخوابد، حالا همه ابتکار در همین سمت خوابیدن مو روی صورت هست، یعنی ابرو برداشته شده در زمان مدرسه زیر همین موها مخفی هست و ابرو دیگر به متولیان امر میقبولاند که دانشآموزتان خیلی بچه + هست و به رهنمودهای شما حسابی پایبند است، اما بعد از مدرسه و در ساعات دیگر خواب مو به سمت دیگر صورت میرود و ابروی تمیز شده، سیمای جدید را نشان میدهد.
بعد از شنیدن این راهحل که به نظرم به عقل جن هم نمیرسد مگر این نوجوانهای تُخس، کلی خندیدم… البته با نکات تربیتیش کاری ندارم یعنی صلاحیت صحبت کردن در موردش را ندارم که در این سن و سال خوب هست یا نه، اما این را خوب میدانم وقتی یک چیزی را خیلی بخواهی در مشتت محکم نگه داری به هر شکل از لای دستت بیرون میپرد.