دیروز به یکی از رفقا sms دادم که اگر امروز وقت داری ساعت 6 ببینمت، دل تنگ بودم، هوایش را کرده بودم خواستم یکم گپ بزنم باهاش، به یاد قدیمها…
امروز صبح و بعد از 24 ساعت sms داده که ساعت 6 همدیگر را ببینیم!
Sms دادهام بهش که اون sms رو دیروز فرستادم! (دیروز دلمتنگ بود، دیروز هوای حوصله ابری بود، دیروز دوست داشتم با یک رفیق دَم بگیرم، دیروز…)
…
چیزی که میخواهم بگویم ربطی به ماجرای بالا ندارد، فقط نوشتم تا مطلب را از یک جایی شروع کنم…
خیلی وقتها در زندگی در موقعیتی قرار میگیریم که دوست داریم در اون لحظهای که مسئلهای برای ما پیش اومده یک همراه داشته باشیم که دلگرمی به ما بده و همراهیمون کنه، متأسفانه هر چقدر چشم انتظار میمونی کسی یافت «می» نشود!
شاید از همه توقعی نمیشه داشت اما از یک دوست خوب، یک همدم همیشگی، همسر، برادر و یا هر کسی که در زندگی آدم نقش مهمی دارد این توقع میرود اما متأسفانه در اون لحظه بدلیل کم توجهی اون آدم خود مسئلهای که برامون پیش اومده دیگر اونقدر مهم نباشه که اهمیت ندادن اون شخص مورد نظر به مشکل آدم، عذابآور هست!
عیار آدمها رو اینجور مواقع خوب میشود سنجید (و البته خود آدم را)، متأسفانه باید گفت این جور آدمهایی که عیار بالایی داشته باشند و بشود رویشان حساب باز کرد توی این دوره و زمونه اگر نگویم نسلشان منقرض شده اما مثل کیمیا نایاب شدهاند. اگر خودتان از این دست آدمها هستید و یا اگر دور و برتان از این آدمها هست، قدرش را بدانید که گوهری هستند که هیچ قیمتی برایشان متصور نیست و زمانی ارزش این گوهری برایتان مشخص میشود که میبینید در گنجینه زندگیتان جای این گوهری خیلی خالی هست… خیلی…
متأسفانه باید صادقانه نوشت که: خیلی وقته که دیر رسیدیم…