و هر صبح با نسیمی عبیر آمیز برمیخیزی. میفهمی زندگی ات کابوس هزار باره ای بیش نیست
آهی تلخ میکشی
و روز از نو ……….
باز میشوی همان مترسکی که باید برای شادی اطرافیان لبخند بزند
بغض را در گلویت میترکانی و به احتمال زیاد از خونریزی اش خفه خواهی شد
دگر روز تازه ای کابوس تکراری آدم های تکراری مرگ دوباره روز از نو……………………
میدانی مشهید جان معتقدم بعضی وقتها میشود فقط همراهی کرد، حتی با سکوت…
نوشتهام تلخ بود، چون نه فقط برای سبز، بلکه برای مظلوم بود… کامنتی که گذاشتی هم تلخ بود و این حس رو میشد بخوبی درک کرد اما بواقع حرفی برای گفتن نداشتم… فقط سکوت بود و حس همراهی…
تا زندهائیم با زندگی و زنده بودنمان حماسه بیافرینیم، اما اگر زمان مرگمان رسید و فرصتی دست داد چه سعادتی که مرگمان هم حماسهای باشد ماندگار از ما…
…و سر گروهبان با صدای خشنش داد میزنه:
آ… ،تش!!!!
و هر صبح با نسیمی عبیر آمیز برمیخیزی. میفهمی زندگی ات کابوس هزار باره ای بیش نیست
آهی تلخ میکشی
و روز از نو ……….
باز میشوی همان مترسکی که باید برای شادی اطرافیان لبخند بزند
بغض را در گلویت میترکانی و به احتمال زیاد از خونریزی اش خفه خواهی شد
دگر روز تازه ای کابوس تکراری آدم های تکراری مرگ دوباره روز از نو……………………
اومدم بگم مطلبم چندان ربطی به نوشته نداشت شاید تنها شباهتش حماسه باشه که مال شما خدارو شکر معلومه با توجه به برچسب هایی که زدید سبزه
ولی من هرچی نگاه میکنم حماسه آفرینیم زرد و پوسیده شده من زندگی بر چوبه دارم رو گذروندم حالا به تنه ی درخت خشکی بسته شدم و منتظر حکم تیر بارونم
قطرات عبیر آمیز بارون نوازشم میده و سرگروهبان با صدای خشنش داد میزنه :
آ….تش!!!!
میدانی مشهید جان معتقدم بعضی وقتها میشود فقط همراهی کرد، حتی با سکوت…
نوشتهام تلخ بود، چون نه فقط برای سبز، بلکه برای مظلوم بود… کامنتی که گذاشتی هم تلخ بود و این حس رو میشد بخوبی درک کرد اما بواقع حرفی برای گفتن نداشتم… فقط سکوت بود و حس همراهی…
تا زندهائیم با زندگی و زنده بودنمان حماسه بیافرینیم، اما اگر زمان مرگمان رسید و فرصتی دست داد چه سعادتی که مرگمان هم حماسهای باشد ماندگار از ما…
…و سر گروهبان با صدای خشنش داد میزنه:
آ… ،تش!!!!