خیلی هم که آدم اهل مطالعه خصوصاً کتب تاریخی، جامعهشناسی و… هم که نباشید و نخواهید از دلایل چرایی حال و روز ایرانی جماعت سر دربیاورید! اما در هر سن و سالی که باشید تجربههایی در زندگیتان داشتهاید که بواسطه قوانین حکومتی، محدودیتهای اجتماعی، آموزههای دینی، فرهنگی و همچنین چهارچوبهای خانواده جانتان به لب رسیده باشد و از این که برای داشتن بدیهیترین چیزهایی که در جاهای دیگر دنیا یافت میشود و اینجا باید بقول گفتنی عمری در کفش باقی بمانید، خیلی حسرت خوردهاید؛ و با توجه به همین تجارب دستتان آمده هست که یک جای کار حسابی میلنگد و تا درست نشود، چرخ گردون همچنان برایمان لنگان لنگان میگردد.
فکر میکنم خلاصهتر از این شرایط فعلی زندگی در ایران را نمیشود تعریف کرد، وقتی هم میگویم زندگی از مدل ایرانیش یعنی لای منگنه به حیات ادامه دادن اغراق نمیکنم، که میدانم خیلیهایتان هم با من موافق هستید… الانم در ذهنتان یکجوراهایی دارید مرور میکنید تجربههایتان و ایضاً احساس لای منگنه بودن را…
در مورد اینکه چرا و چه شد که الان لای این منگنه قرار گرفتیم، طبعاً فکری بلند، دانشی وسیع و قلمی شیوا میخواهد که بنده از بابت نداشتن هر سهشان شرمنده شما هستم، اما به اندازه آگاهی و تجربه خودم در این سالهایی که زندگی کردهام و در روزمره زندگیم می بینم همینقدر میتوانم بگویم که، لای منگنه بودن از گذشته، حال و آینده حداقل نزدیک پیشرو از این باب هست که به اندازهای که وقت و انرژی برای نالیدن از شرایط موجود و کمبودها در زندگیمان میگذاریم و در طول شبانه روز یک هجمه بزرگ از انرژی منفی بر پیکره خود، دیگران و جامعه وارد میکنیم، کاری دیگری انجام نمیدهیم… اگر فکر میکنید غیر از این هست، پس وقتتان را با ادامه خواندن مطلب تلف نکنید (جنگ اول به از صلح آخر!).
اگر هم دنبال مستاقی برای حرفم میگردید، یکم چشمها و گوشهایتان را که در طول روز کم اینور و آنور را روئیت نميکند! مهار کنید و یکم روی این رفتار خودتان و دیگران دقیق شوید… در تاکسی، در مترو، در محل کار، در هنگام تفریح، گپ زدن و… اگر شما در جمع چند نفر ایرانی بودید و دو کلمه از تویش درآمد که میشد به حساب غُرغُر کردن نگذاشتش و در مرحله بعد بشود چیزی از تویش درآورد که به تجربه، دانش آدم اضافه کند یعنی باید کلاهتان را بیاندازید هوا و خوشخوشانتان باشد که چنین آدمهایی را یک جایی دور هم دیدهاید.
مطمئناً الان خیلیهایتان به این بدبینی و منفینگریم خورده میگیرید، اما هر چه بخواهید اسمش را بگذارید واقعیت قضیه را کتمان نمیشود کرد.
این صفت بارز خیلی از ایرانیها در این روزها میباشد، متأسفانه… حالا ببینید در چنین جامعهای که خیلی از آدمهایش چنین روحیهای دارند چقدر اوضاع نابسمان میشود… انسانهایی که بیشتر از آنچه که به دنبال فکر کردن راجع به ریشه مشکلاتشان باشند، بدنبال بالا بردن آگاهیشان برای این باشند که دلایل این شرایط نابسمان اقتصادی، اجتماعی، سیاسی کشورشان را دریابند، با وقتگذراندن و ایجاد سرگرمیهای کاذب، توسل به قضا و قدر، تقدیر و… دمی خود را از زیر فشار شرایط بد جامعهشان و درک این قضیه که مسئولیتی دارند در قبال این شرایط و باید برای نسل بعد از خود شرایطی بهتر ایجاد کنند، شانه خالی میکنند… پر واضح هست که نباید از این که اینجا هستیم و با این شرایط دست و پنجه نرم میکنیم نالان… برای بهتر شدن زندگی خودمان، برای بهتر شدن جامعهمان چه تلاشی میکنیم، چه چیزی را حاضریم در قبال داشتن شرایط بهتر از دست بدهیم؟
وقتی از اوضاع نابسمان رانندگی در شهر مینالیم، از ترافیک کاذبی که هست گریزانیم اما بدتر از همه خود ما هستم که رانندگی میکنیم، قوانین را زیر پا میگذاریم! با این تفکر که اینجا ایران هست و اگر این کار را نکنی نمیتوانی زندگی کنی! بعد هم خورده میگیریم که اگر فلان کار را دولت میکرد، اگر فلان کار را ملت میکردند، اینطوری نمیشد… در حالیکه غافل از این هستیم که دولت و ملت هم خود ما هستیم، تک تک ماهایی که داریم در این کشور زندگی میکنیم و با رفتارهای از روی نا آگاهی هر روز شرایط بدتری برای خود و دیگران رقم می زنیم و فشار این منگنه زندگی ایرانی را بیشتر به یکدیگر تحمیل میکنیم.
نه دولت، نه قوانین، هیچ کدام توانایی این را ندارند شرایط را تغییر دهند مگر زمانی که ما آگاهیمان را از شرایط زندگیمان و علل مشکلاتش بالا ببریم و درصدد رفع ایرادهای خود و انجام کار درست باشیم، فارق از این که دوربریهایمان چه میکنند… و بواقع این تنها راه و خشت راستی هست که برای برپائی بنای یک جامعه سالم میتوان گذاشت.
در آخر هم بنظرم این پارادوکس بزرگ زندگی ایرانی را این ما هستیم که باید برطرفش کنیم، یا مثل دیگران چشم بر واقعیتها ببندیم و با لقلقه حرفهای تکراری و غر زدنهای بیهوده به این چرخه بیحاصل ادامه بدهیم، و یا نه بدنبال فکر درست، آگاهی بیشتر و انجام کار درست باشیم… انتخاب با خود ماست.
سلام راستش غیبت من بدلیل اینه که رفتم ولایت شیراز موندنی ام همین که کسی نمیشناسدم خودش خیلیه
تهران واقعا زننده شده برام
سلام.
راستش متوجه نشدم، شیرازی بودید و برگشتید به سرزمین مادری یا نه ییهویی شیراز را برای زندگی انتخاب کردید (درست متوجه شدم اقامت دائم!).
بعد هم این که بچه معروف بودن تبعاتی دارد!
راستی تحت تأثیر فرمایشات اخیر مبنی بر خروج 5 میلیون نفر از تهران که قرار نگرفتید! اگر هم اینطور هست و شرایط وام و تسهیلاتش خوب هست، من هم بزنم بیرون!
سلام من اصالتا شیرازی هستم
یه ذره ته رگ اصفهانی دارم ولی شیراز بیشتر دوست دارم
خودم با خرج خودم رفتم تهسیلات کجا بود؟ تحت تاثیر هیچ کسم قرار نگرفتم
پیش پیش بگم واسه پیش پینی ابلهانه ای که در مورد زلزله کردن هم نرفتم . دلی بود
حالم داشت از تهران بهم میخورد
شما هم فکر میکنید که پولاتون ته جیبتون سنگینی میکنه دست بکار شید اینجا نه وامی هست نه تهسیلات ولی راه برای خالی کردن جیب فراوونه
سلام.
چه جالب، مثل خود من دو رگ دارید!
کار خوبی کردید، حیف شیراز (مخصوصاً اردیبهشت ماه زیباش) نیست!
در مورد پول که الان ندارم! اما اگه یک روزی انقدر داشتم که ته جیبم سنگینی کنه، اونوقت راجع بهش فکر میکنم.