Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for آوریل 2010

خیلی هم که آدم اهل مطالعه خصوصاً کتب تاریخی، جامعه‌شناسی و… هم که نباشید و نخواهید از دلایل چرایی حال و روز ایرانی جماعت سر دربیاورید! اما در هر سن و سالی که باشید تجربه‌هایی در زندگی‌تان داشته‌اید که بواسطه قوانین حکومتی، محدودیت‌های اجتماعی، آموزه‌های دینی، فرهنگی و همچنین چهارچوب‌های خانواده جان‌تان به لب رسیده باشد و از این که برای داشتن بدیهی‌ترین چیزهایی که در جاهای دیگر دنیا یافت می‌شود و اینجا باید بقول گفتنی عمری در کف‌ش باقی بمانید، خیلی حسرت خورده‌اید؛ و با توجه به همین تجارب دست‌تان آمده هست که یک جای کار حسابی می‌لنگد و تا درست نشود، چرخ گردون همچنان برای‌مان لنگان لنگان می‌گردد.

فکر می‌کنم خلاصه‌تر از این شرایط فعلی زندگی در ایران را نمی‌شود تعریف کرد، وقتی هم می‌گویم زندگی از مدل ایرانی‌ش یعنی لای منگنه به حیات ادامه دادن اغراق نمی‌کنم، که می‌دانم خیلی‌های‌تان هم با من موافق هستید… الانم در ذهن‌تان یکجوراهایی دارید مرور می‌کنید تجربه‌های‌تان و ایضاً احساس لای منگنه بودن را…

در مورد اینکه چرا و چه شد که الان لای این منگنه قرار گرفتیم، طبعاً فکری بلند، دانشی وسیع و قلمی شیوا می‌خواهد که بنده از بابت نداشتن هر سه‌شان شرمنده شما هستم، اما به اندازه آگاهی و تجربه خودم در این سال‌هایی که زندگی کرده‌ام و در روزمره زندگی‌م می بینم همین‌قدر می‌توانم بگویم که، لای منگنه بودن از گذشته، حال و آینده حداقل نزدیک پیش‌رو از این باب هست که به اندازه‌ای که وقت و انرژی برای نالیدن از شرایط موجود و کمبودها در زندگی‌مان می‌گذاریم و در طول شبانه روز یک هجمه بزرگ از انرژی منفی بر پیکره خود، دیگران و جامعه وارد می‌کنیم، کاری دیگری انجام نمی‌دهیم… اگر فکر می‌کنید غیر از این هست، پس وقت‌تان را با ادامه خواندن مطلب تلف نکنید (جنگ اول به از صلح آخر!).

اگر هم دنبال مستاقی برای حرفم می‌گردید، یکم چشم‌ها و گوش‌های‌تان را که در طول روز کم اینور و آنور را روئیت نمي‌کند! مهار کنید و یکم روی این رفتار خود‌تان و دیگران دقیق شوید… در تاکسی، در مترو، در محل کار، در هنگام تفریح، گپ زدن و… اگر شما در جمع چند نفر ایرانی بودید و دو کلمه از تویش درآمد که می‌شد به حساب غُرغُر کردن نگذاشتش و در مرحله بعد بشود چیزی از توی‌ش درآورد که به تجربه، دانش آدم اضافه کند یعنی باید کلاه‌تان را بیاندازید هوا و خوش‌خوشان‌تان باشد که چنین آدم‌هایی را یک جایی دور هم دیده‌اید.

مطمئناً الان خیلی‌های‌تان به این بدبینی و منفی‌نگری‌م خورده می‌گیرید، اما هر چه بخواهید اسمش را بگذارید واقعیت قضیه را کتمان نمی‌شود کرد.

این صفت بارز خیلی از ایرانی‌ها در این روزها می‌باشد، متأسفانه… حالا ببینید در چنین جامعه‌ای که خیلی از آدم‌های‌ش چنین روحیه‌ای دارند چقدر اوضاع نابسمان می‌شود… انسان‌هایی که بیشتر از آنچه که به دنبال فکر کردن راجع به ریشه مشکلا‌‌ت‌شان باشند، بدنبال بالا بردن آگاهی‌شان برای این باشند که دلایل این شرایط نابسمان اقتصادی، اجتماعی، سیاسی کشورشان را دریابند، با وقت‌گذراندن و ایجاد سرگرمی‌های کاذب، توسل به قضا و قدر، تقدیر و… دمی خود را از زیر فشار شرایط بد جامعه‌شان و درک این قضیه که مسئولیتی دارند در قبال این شرایط و باید برای نسل بعد از خود شرایطی بهتر ایجاد کنند، شانه خالی می‌کنند… پر واضح هست که نباید از این که اینجا هستیم و با این شرایط دست و پنجه نرم می‌کنیم نالان… برای بهتر شدن زندگی خود‌مان، برای بهتر شدن جامعه‌مان چه تلاشی می‌کنیم، چه چیزی را حاضریم در قبال داشتن شرایط بهتر از دست بدهیم؟

وقتی از اوضاع نابسمان رانندگی در شهر می‌نالیم، از ترافیک کاذبی که هست گریزانیم اما بدتر از همه خود ما هستم که رانندگی می‌کنیم، قوانین را زیر پا می‌گذاریم! با این تفکر که اینجا ایران هست و اگر این کار را نکنی نمی‌توانی زندگی کنی! بعد هم خورده می‌گیریم که اگر فلان کار را دولت می‌کرد، اگر فلان کار را ملت می‌کردند، اینطوری نمی‌شد… در حالیکه غافل از این هستیم که دولت و ملت هم خود ما هستیم، تک تک ماهایی که داریم در این کشور زندگی می‌کنیم و با رفتارهای از روی نا آگاهی هر روز شرایط بدتری برای خود و دیگران رقم می زنیم و فشار این منگنه زندگی ایرانی را بیشتر به یکدیگر تحمیل می‌کنیم.

نه دولت، نه قوانین، هیچ کدام توانایی این را ندارند شرایط را تغییر دهند مگر زمانی که ما آگاهی‌مان را از شرایط زندگی‌مان و علل مشکلاتش بالا ببریم و درصدد رفع ایرادهای خود و انجام کار درست باشیم، فارق از این که دوربری‌های‌مان چه می‌کنند… و بواقع این تنها راه و خشت راستی هست که برای برپائی بنای یک جامعه سالم می‌توان گذاشت.

در آخر هم بنظرم این پارادوکس بزرگ زندگی ایرانی را این ما هستیم که باید برطرفش کنیم، یا مثل دیگران چشم بر واقعیت‌ها ببندیم و با لق‌لقه حرف‌های تکراری و غر زدن‌های بیهوده به این چرخه بی‌حاصل ادامه بدهیم، و یا نه بدنبال فکر درست، آگاهی بیشتر و انجام کار درست باشیم… انتخاب با خود ماست.

Read Full Post »

با یکی از دوستان دوران دانشگاه گپ می‌زدم، گفتگوی‌مان رفت سمت و سوی کارهای اقتصادی در کشور، از برنامه کاری که دارم رویش کار می‌کنم برایش گفتم، بعد از شنیدن حرف‌هایم نکته جالبی گفت: که در ایران امروز که هیچ امنیت و ثبات برای زندگی یک ایرانی تعریف نشده است، طوری باید زندگی کنی که همیشه کلید ایجکت زیر دستت باشد تا با اشاره‌ای بتوانی خودت را در کمترین زمان ممکن از مهلکه برهانی… سخت خوش‌مان آمد از این تعبیر کلید ایجکت اما همانقدر هم دل‌م را بدرد آورد که باید همچین گزینه‌ای را در دست داشته باشی تا در کمترین زمان از هر آنچه که با تمام وجود می‌خواهی‌اش به یکباره جدا شوی…

Read Full Post »

وقتی هوا گرم می‌شه، شکل زندگی آدم‌ها هم بالطبع عوض می‌شه، یکی از بارزترین اون‌ها نوع پوشش و تغذیه‌شون هست… زمستون رفته و لباس‌های گرم زمستونی جاشون رو به لباس‌های نازک با رنگ‌های روشن بهاری داده‌اند، دیگه از آش رشته داغ، کمتر سراغی می‌شه پیدا کرد و به جاش خوردن یک بستنی یا نوشیدنی خنک توی این گرمای هوا خیلی می‌چسبه…

این روزها لا به لای رفت و آمد توی شهر دیدن آدم‌هایی که یک دونه از این بستنی قیفی‌های چند رنگ که با پیچ و تاب زیاد مثل برج‌هایی که ساختیم، دوست داریم سر اون‌ها رو هم بکوبیم به سقف آسمون؛ چیز عادی هست.

اما صحنه خوردن این بستنی‌ها برام خیلی جالب هست، وقتی به قیافه آدم‌ها دقت می‌کنی، از ترس آب شدن بستنی و ریختنش‌ روی دست و بال، لباسا‌شون با چنان ولعی این بستنی رو هورت می‌کشن که وقتی بستنی رو تا آخر خوردن، حتی طعم بستنی که خوردن رو هم یادشون نیست… روزگار غریبیه نه!

با دیدن این صحنه‌ها یاد خیلی چیزهای دیگه در زندگی‌هامون می‌افتم یاد این هوسی که برای داشتن بیشتر و بیشتر خیلی چیزها در زندگی داریم، و با هر چه بیشتر داشتنشون در زندگی همونقدر از زندگی دور می‌شیم. انقدر که گاهی وقت‌ها یادمون می‌ره همه این‌ها برای چی هست، برای زندگی… زندگی که انقدر غرق کارهای روزمره‌مون شدیم که ازش غافل شدیم…

یادش بخیر اون بستنی قیفی‌های سفید و قهوه‌ای بقالی محله قدیم، 5 تومن می‌دادم و بعدش لیس‌هایی که به اون بستنی قیفی‌های ساده می‌زدم، آروم و با حوصله، انقدر آروم که لذت طعم‌ش هنوز که هنوزه زیر زبونم هست… و حضی که از زندگی می‌بردم…

شاید جمله‌ای که در آخر می‌نویسم بنظرتون خیلی کلیشه‌ای بیاد، اما به جرأت می‌تونم بگم تا این لحظه که دارم این مطلب رو می‌نویسم، هنوز در زندگی‌م کسی رو ندیدم که با این هوس لجام گسیخته زندگی کرده باشه و فرصت لذت بردن از زندگی‌ش رو هم داشته باشه، شما رو نمی‌دونم؟

Read Full Post »

امروز سوم اردیبهشت ماه (23 آوریل) مصادف هست با روز جهانی کتاب و حق مؤلف، از اونجائی که یکی از علاقه‌مندی‌های مهم در زندگی‌م کتاب خواندن هست و در اینجا بارها به بهانه‌های مختلف از کتاب و کتاب‌خوانی صحبت کرده‌ام، فرصت را غنیمت شمردم تا از یک بهانه دیگر برای اشاره به اهمیت و ضرورت نقش مطالعه و کتاب در زندگی اشاره‌ای داشته باشم، پس یکراست می‌روم سر اصل مطلب یعنی کتاب.

قبل‌ش هم این را بگویم این که هی من و امثال من بیائیم در وبلاگ‌مان داد بزنیم و از ضرورت کتاب و کتاب‌خوانی بگوئیم و شمائی که مثلاً علاقه‌ چندانی به کتاب خواندن ندارید، با دیدن نوشته‌هایی از این دست یا از کنارش بگذرید یا نهایتاً نیم نگاهی بیندازید و زیر لب غری هم بزنید که: ُکشتی خودتُ را، نخواهیم کتاب بخونیم کی رو باید ببینیم! باید عرض کنم که در هر صورت حق باشماست یعنی اگر حق با من هم که باشد باز هم چون کاری جز همین اطلاع‌رسانی و دادن آگاهی در مورد تجاربی که از قِبَل کتاب خواندن در زندگی عایدمان شده، از دست‌مان برنمی‌آید؛ و فقط و فقط با انگیزه ایجاد شور و نشاط و گسترش فرهنگ کتاب‌خوانی حتی اگر به اندازه یک نفر هم که شده این کار را انجام می‌دهیم. وگرنه آمدن و نوشتن… هِی نوشتن از چیزی که آخرش مثلاً جز یک «ایش» عایدمان نمی‌شود باور بفرمائید چیز دیگری ندارد، خلاصه که امثال من آنچه که شرط بلاغ بود می‌گوئیم بقیه‌اش پایِ خودتان هست که چقدر بخواهید فرصت آموختن به خودتان بدهید!

جان کلام هم این هست که کتاب خواندن حداقل چیزی که دارد این هست که می‌تواند یک افق تازه‌ای را راجع به موضوعی که در موردش می خوانید به‌تان بدهد و همین یعنی فرصتی دیگر برای زندگی، یعنی دیدن و اندیشیدن به آن موضوع به غیر از آنچه که تا قبل از مطالعه کردن در موردش باور داشتیم.

کتاب خواندن: یعنی آگاهی بیشتر، یعنی زندگی بهتر، یعنی انسان‌ بهتر بودن، یعنی فرصت ایجاد زندگی بهتر برای خود و دیگری.

والسلام.

Read Full Post »

با اجازه بر و بچ وبلاگ مملکته داریم؟

از این به بعد می خواهم هراز چندگاهی نگاهی بیندازم به زندگی از نوع ایرانی‌ش که پر است از تضادهای بسیار… نوشته‌هایی از این دست را هم در یک دسته‌بندی موضوعی تحت عنوان پارادوکس‌های زندگی ایرانی قرار می‌دهم، پس با این بخش همراه باشید…

– بعد از فوران آتشفشان در ایسلند و لغو اکثر پروازها بدلیل نبودن ایمنی لازم برای پرواز هواپیما‌ها، یک هفته تمام سیمای ج.ا در کلیه بخش‌های خبری‌ش در حال کوبیدن تو سر اروپایی‌ها بخاطر ضعف مدیریت بحران‌شان هست، از اونطرف جناب وزیر راه و ترابری مملکت بخاطر کشته شدن تعداد زیادی از هموطنان خصوصاً در پرواز ایروان، توسط مجلس در حال استیضاح شدن هستند! مملکته داریم!

– اون موقع که چرخ صنعت نیم‌بند می‌چرخید و تک و توک کالای ایرانی در بازار پیدا می‌شد، حضور ورزشکاران و هنرمندان ایرانی در تبلیغ هر کالایی کاملاً قدغن شده بود! حالا که همون صنعت نیم‌بند نفس‌ش خوابیده و کل بازار پر شده از کالاهای چین و ماچین، مجوز حضور در تبلیغات برای هنرمندان و ورزشکاران آن هم فقط برای تبلیغ کالاهای ایرانی که دیگر وجود خارجی در بازار ندارد صادر می‌شود! مملکته داریم!

Read Full Post »

Older Posts »