Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for مارس 2010

سرسبزترین بهار تقدیم تو باد

آوای خوش هَزار تقدیم تو باد

گویند که لحظه‌ایست روئیدن عشق

آن لحظه هِزار بار تقدیم تو باد

سال نو رو تبریک می‌گم به همه‌ی شما ایرانیان عزیز، به همه شما هموطنانِ جان، به همه شما دوستان خوب دنیای حقیقی و مجازی، به همه شمایی که دیده و نادیده دوست‌تان دارم…

به همه شمایی که مثل من زندگی می‌کنید با عشقِ این کهن بوم، با امید پاسداری از سرزمین کهن‌تان در مقابل پلشتی‌ها و کژی‌ها همچون نیاکان‌تان، در مقابل آنانی که سبزی و طروات زندگی‌تان را بر نمی‌تابند…

تبریک می‌گم به همه شما بخاطر این صبر، بخاطر این امید، بخاطر این شادباشی و شادزیستی خصوصاً در این روزها… برای شمایی که با لبخند روی لب‌تان، با شیرینی کلام‌تان، با پاکی نگاه‌تان… جان دیگری را زنده نگه می‌دارید…

امیدوارم این سالی که گذشت پلی باشد برای عبور از تاریکی‌ها، به سوی روشنایی، نور، طراوت زندگی، بسوی پاکی‌ها…

با آرزوی این که به همه آرزوهای سبز و زیبای‌تان در سال جدید دست یابید و در سرزمینی آزاد و آباد، در کنار عزیزان‌تان بدون دغدغه حضور دیوان و دَدان زندگی در صلح و آرامش داشته باشید…

قدر فرصت‌های خوب زندگی را در این روزهای پاک تقویم خوب بدونید… شاد باشید و دیگران رو هم شاد کنید… سال یکهزار و سیصد و هشتاد و نه (1389) بر شما مبارک.

Read Full Post »

چند ساعتی بیشتر به لحظه تحویل سال باقی نمونده و سال 88 رو با تمام لحظه‌های خوب و بدش باید تو صندوقچه خاطرات بگذاریم. نوشتن توی این لحظه‌های آخر سال از عید و حال و هواش، از شادی و شادباشی برام خیلی سخت هست، یک حس متضاد دارم… مثل همیشه…

فکر پدرها، مادرها، خواهرها، برادرها… فکر اونایی که عزیزی رو که سر سفره هفت سین سال 88 کنار دست خودشون داشتند و حالا فقط یک عکس، یک خاطره، یک دل‌تنگی و یک بغضِ مانده در گلو… ازش به جا مونده…

این رو خوب می‌دونم نوشتن هیچ کلمه‌ای نمی‌تونه اون خلأ، اون نبودن، جای اون دلتنگی رو پر کنه… هیچ کلمه‌ای نیست تا بتونه زمان رو به عقب برگردونه… نوشتن سخته… خیلی سخته.. انقدر که توی این فضای عیدانه هم دلت تنگ می‌شه… بغض‌ت می‌گیره…  نمی‌دونم، واقعاً نمی‌دونم چی باید بنویسم…

بعضی دردها، هیچ التیامی نداره، فقط گذر زمان هست که باعث می‌شه تا غبار کهنگی تحمل اون درد رو آسون‌تر کنه، وگرنه که این درد همیشه باقی‌ست.

فقط برادر مرده، برادر مرده را داند… واقعیت هم همین هست، هیچ کدام از ما حال این عزیزان رو نمی‌تونیم درک کنیم… حتی فکر کردن به از دست دادن عزیزی سخت هست و یا این که سال رو تحویل کنی در حالی که عزیزی پشت میله‌های زندان هست…

نمی‌دونم شاید مثل هیچ‌کس که تو رپ‌ش می‌خونه: » یک روز خوب می‌یاد» ما هم باید این جمله رو هر روز تکرار کنیم، یک روز خوب می‌یاد…

و برای اومدن این رو خوب صبر داشته باشیم و امید… صبر برای تحملِ گذر از این روزها و لحظه‌های غریب و امید برای اینکه یک رزو خوب می‌یاد بعد از این همه صبر و مقاومت…

Read Full Post »


قبل از معرفی کتاب:

یک تیر و 2 نشان که می‌گویند مصداق عینی‌اش می‌شود همین پست، یعنی همین چند خط را بخوانید دست‌تان می‌آید، منظورم چیست.

یک وقتی اینجا قولی داده بودم تا یکم از تاریخ ایران‌زمین بنویسم در حد حال و حوصله‌ی یک خواننده وبلاگ، تا هم خودم بیشتر با تاریخ‌ سرزمین کهن‌مان آشنا شوم و هم شمایی که احتمالاً مثل خیلی‌های دیگر از مطالعه کتاب‌های تاریخی فراری هستید، یکم تاریخ‌ سرزمین‌تان را بخوانید… بالاخره برای اینکه تاریخ‌خوان‌تان کنم باید یک حرکتی بزنم… از دست شما!

بعد هم این که، 1 بی‌نوایی که در دسته‌بندی موضوعی روزگاران یکه و تنها، یک گوشه‌ای غریب افتاده خیلی روی اعصابم بود خواستم این آخر سالی یک تلنگری بابت بدقولی به خودم بزنم (شما که از باب یادآوری هیچ به روی مبارک نیاوردید… اشکال ندارد!) و هم اینکه برای شروع و دستگرمی هم که شده یک کتاب خوب در مورد تاریخ را معرفی کنم.

قضیه با یک تیر دو نشان زدن را متوجه شدید، هم یک کتاب معرفی کرده‌ام و هم گوشه‌هایی از تاریخ ایران‌زمین را با هم مرور کرده‌ایم.

و اما کتاب:

نام کتاب: چکیده تاریخ ایران‌زمین (از کوچ آریایی‌ها تا پایان سلسله پهلوی).

تألیف: حسن نراقی.

نشر: اختران.

قیمت: 30000 ریال.

از پشت جلد کتاب:

آشنایی با تاریخ کشورمان مقدمه‌ای لازم برای درک خلقیات مردم و شناخت زمینه‌های تحولات کنونی و سیر آن در آینده می‌باشد. نویسنده‌ی خوش ذوق این کتاب با نگاهی از فراز تاریخ ایران نکات برجسته‌ی تحولات سیاسی 25 قرن منتهی به زمان حال را با دقت درخور تحسینی به اجمال مرور کرده و کتابی فراهم آورده که برای نوجوانان و جوانان مشتاق مطالعه‌ی تاریخ میهن و بزرگترهای تاکنون غافل از تاریخ کشورمان بسیار سودمند است. باشد تا خواندن این کتاب شوق مطالعه‌ی مشروح و شناخت بیشتر تاریخ سرزمین‌مان را در خواننده برانگیزد.

گزیده‌ای از متن کتاب:

اول این که تاریخ هر جامعه و هر کشوری صرفاً شرح حال بزرگان، امیران، پادشاهان و الزاماً شرح لشکرکشی‌های آنان و به تبع آن عیاشی‌ها و تعداد زنان حرم‌سراهای آنان نیست… و اگر در این کتاب عمدتاً بر شرح حال این بزرگان!! بر می‌خورید همان‌طور که قبلاً به آن اشاره شد به دلیل برداشتی است که من از مطالعه‌ی تاریخ سرزمین‌مان به‌منظور پیدا کردن علتی از علت‌های نابه‌سامانی‌های امروزین جامعه‌مان کرده‌ام و به آن پرداخته‌ام… (ص 14).

سرآغاز تاریخ ایران را به روایت فردوسی، شاعر نام‌دار ایران و به نقل از شاهنامه می‌توان از سلسه‌ی موسوم به پیشدادی دانست که مؤسس آن «گیومرث» بود و دو نفر از جانشینانش، «هوشنگ» و «تهمورث»، بنیانگذاران تمدن ایران باستان بوده‌اند. از معروف‌ترین پادشاهان این سلسله جمشید است که برپا کننده‌ی جشن نوروز است… (ص 22).

کوروش از شخصیت‌های تاریخی است که نه فقط توسط ایرانیان بلکه در میان سایر اقوام به ویژه یهودیان مورد تکریم قرار گرفته است و از نادر بزرگان تاریخ است که شخصیت‌ انسانی‌اش بر شخصیت نظامی‌اش برتری دارد. مروت و انسانیت را به حد کمال دارا بوده و هیچ‌وقت گرفتار عیاشی و تن‌پروری که بسیاری از بزرگان تاریخ کشور ما به آن دچار شدند، نگشت… (ص 27).

اردشیر را یکی از پایه‌گذاران آمیختگی دین و حکومت یا استقرار حکومت مذهبی دانست. وی به پسر و جانشین خود شاپور چنین خطاب می‌کرد:

بدان که ملک و دین با هم توأم هستند و هر یک را باید نگهبان دیگری دانست…

این تجربه‌ی آمیختگی قدرت و حکومت با قدرت مذهبی و پی‌آمدهای زیان‌بار آن در دوران ساسانی، مسئله‌ای درخور تأمل و بررسی و تحقیق است… (ص 43).

(ظهور اسلام)، سربازان ایرانی که به بهترین سلاح‌ها خود را مجهز می‌دیدند و فیلان درشت‌پیکری را درجنگ شرکت داده بودند، هنوز با دیده‌ی حقارت به دشمنانی می‌نگریستند که با چهره‌های آفتاب سوخته و َگرد‌آلود و البسه‌ی ژنده و پاپوشی از پوست پاره و سپرهایی از پوست گاو، به مقابله‌شان آمده بودند… (ص 61).

ابومسلم سردار ایرانی، که در حقیقت اولین هسته‌ی مقاومت ایرانی را در مقابل مهاجمین، هر چند به نفع شاخه‌ی دیگری از اعراب تشکیل داده بود، توانست حدود دویست‌ هزار نفر را به دور خود گرد آورد و در دو نبردی که در نیشابور و اطراف گرگان علیه «نصربن سیار»، فرماندار خراسان به راه‌انداخت، مروان خلیفه را مجبور کرد که شخصاً در محل نبرد حضور یابد… (ص 67).

خدمت شایان اهمیت و ماندگاری که یعقوب صفاری به فرهنگ و زبان ایرانی کرد گفتنِ یک «نه‌ی تاریخی» به شاعرانی بود که به زبان عربی شعر می‌گفتند و مداحی و چاپلوسی می‌کردند. یعقوب با «نه‌ی تاریخی» خود خدمت بزرگی به تداوم هستیِ زبا پارسی نمود… (ص 75).

از دیگر بزرگان بی‌چون و چرای این زمان، ایرانی بزرگ، حکیم ابواقاسم فردوسی است که در حقیقت با اهدای عمر و زندگانی خود و تنظیم شاهنامه، برای ابد ایران و ایرانی را با احیای تاریخ گذشته‌اش  و نگاه‌داریِ زبان فارسی مدیون و وام‌دار خود نمود… (ص 81).

خلیفه عباسی را در لای نمد آن‌قدر بمالیدند تا جانش از تنش برفت. غارت بغداد یک هفته ادامه داشت و حدود یک میلیون نفر از ساکنان پایتخت قتل عام گردیدند و خلافت حدود ششصد ساله‌ی عباسیان برچیده شد. و بدین سان تازیان تاراج‌گر، جای خود را به مغولان ویران‌گر دادند… (ص 93).

در تاریخ ایران ما، هر گروهی که گروه قبلی را کنار زده به نحوی خود را منتسب به بزرگان گذشته می‌کرده تا برای خود ریشه و اعتبار و مشروعیتی به دست آورد والٌا از طرف مردم مورد حمایت قرار نمی‌گرفتند… (ص 102).

در مورد خصایل اخلاقی بزرگان کشور و گردانندگان اصلی آن بهتر است دیگر سخنی نگوییم. کارهای بزرگ کشور اکثر در دست مردان کوچک بود که صرفاً برای سلطان ظاهرسازی می‌کردند و در نتیجه امور کشور به سرعت به سوی از هم پاشیده‌گی می‌رفت… (ص 114).

متأسفانه تاریخ ایران پر است از قهرمانانی که در اوج استیصال و بدبختی مردم، در هنگامی که وانمود می‌شود خشونت و زور می‌تواند چاره‌ساز گرفتاری‌ها باشد، ظاهر می‌شوند و چون برخی از این نوابغ بیشتر در ویران‌گری و تخریب مهارت دارند تا ساختن و آباد کردن، بعد از پیروزی‌های نخستین دیگر چیزی برای ارائه و جلب مردم ندارند، آن‌وقت مرحله و پرده‌ی دوم زندگی‌شان شروع می‌شود که فاجعه‌بار است… نادر به معنای واقعی نمونه‌ای از این نوابغ نظامی بود… (ص 131).

به هر حال آغامحمدخان هم با خصوصیات بارزی چون شجاعت، جنگ‌جویی، بی‌رحمی، قساوت، خست و قدرت‌طلبی از دنیا رفت و پشت سر خود میهنی ویران و مردمی واپس مانده و فقیر به جای گذاشت… (ص 140).

مقدمات تغییرات اساسی در ملت ایران دقیقاً در زمان این پادشاه (ناصرالدین شاه قاجار) فراهم شد و وی که در اکثر سفرهایش به اروپا شدیداً مجذوب پیشرفت‌های اروپا شده بود بدون آن‌که خود بداند، مقدمات تغییرات فکری ایرانیان را فراهم آورد. بد نیست بدانید که که او با مقایسه با سایر پادشاهان قاجار از شأن بالاتری برخوردار بود؛ شعر می‌گفت، نقاشی می‌کرد، به زبان فرانسه آشنایی داشت و در مجموع باسوادترین پادشاه قاجار بود… (ص 157).

منتقدین رضاشاه یک اصل کلی را درمحاسبات خود منظور نمی‌کنند و آن این که در شرایط بلبشوی واقعی‌ِ ایران قبل از کودتا، این محیط و ملت بود که دربه‌در به‌دنبال یک رضاشاه نوعی می‌گشتند. اگر رضاخانی هم به فرض نبود، خودشان رضاخان دیگری را به هر طریقی بود پیدا می‌کردند… (ص 168).

پی‌نوشت: فکر می‌کنم گوشه‌هایی از کتاب را که نوشتم خودش بخوبی معرف کتاب و ارزشش بود. از نظر من برای یک ایرانی خیلی بد است که با تاریخ کشورش (حتی به اندازه سرفصل هم که شده) آشنایی نداشته باشد… در ضمن من دوازدهمین چاپ کتاب را که یکی از آخرین چاپ‌های کتاب هست مطالعه کرده‌ام… از خواندن‌ش پشیمان نمی‌شوید.

Read Full Post »

زیاده عرضی نیست، فقط خواستم بگم چند روزی بیشتر به تحویل سال جدید باقی نمانده، یک پیشنهادی داشتم که اینجا رسماً منتشر می‌کنم، شاید بدعتی شد برای یک رسم خوب.

یکی از بهترین قسمت‌های مراسم عید دیدنی برای ایرانی‌ها در ایام عید، بعد از مرحله ماچ و بوسه و خوردن مقادیر متنابهی میوه، شیرینی و آجیل، گرفتن عیدی از صاحب‌خانه (معمولاً بزرگترها) هست.

چون دوره مبادله کالا به کالا به سر آمده و گرفتن و دادن اجناس، با ضرب سکه و آمدن اسکناس به جامعه انسانی جایگزین این روش شده است و از اونجایی که پول رایج مملکتی‌مان یواش یواش دارد جا پای پول ارزشمند کشور دوست و برادر زیمباوه (اگر اشتباه نکنم) بعنوان یکی از بی‌ارزش‌ترین پول‌های دنیا،‌ می‌گذارد.

و لذا چون نمی‌توان با بزرگترین اسکناس (از بابت رقم‌ منظورم هست) رایج وطنی جز چند تا دونه پفیلا، چی‌توز، یا نهایتاً یک پیتزا، چیز دیگری خرید (اون مال سا‌ل 41، 42 بود که ملت پول‌های عید‌شون رو بعنوان یادگاری نگه می‌داشتند، با تورم و بی‌پولی فعلی 5‌ ریالی هم روی هوا در 3 سوت زده می‌شود و به فراست هم خرج می‌گردد)، برای اینکه، هم در بالا بردن آگاهی عمومی سهیم باشید و هم یک یادگاری خوب برای عزیزان‌تان داشته باشید، بنظرم رسید که هدیه یک کتاب یکی از قشنگ‌ترین و بهترین کارهایی هست که می‌تواند جایگزین دادن اسکناس بعنوان عیدی شود.

در ضمن این ایده چند تا حُسن دیگر هم دارد که در ذیل می‌آید:

–     با ندادن اسکناس‌های شدیداً آلوده به انواع باکتری‌ها و ویروس‌های خطرناک، جان عزیزان‌تان را حفظ می‌کنید (این گزینه، تبلیغات مخفی هست، که قراردادش را با ناشرها منعقد کرده‌ام).

–     با ندادن اسکناس به یکدیگر، در کاهش هزینه‌ها برای چاپ و تولید اسکناس‌های جدید و حفظ این سرمایه‌ ملی، یک گام بزرگ برداشته‌اید (قرار داد این یکی تبلیغ رو هم با بانک مرکزی بسته‌ام… بالاخره زندگی خرج دارد).

–     خیال جمع کثیری از پدر و مادرها رو از بابت نداشتن دغدغه اینکه امسال با چه ترفندی پول‌های عیدی بچه‌ها رو ازشون بگیرند تا در حساب بانکی‌شان بگذارند، راحت کرده‌اید.

–     باعث بالا رفتن آگاهی عموم مردم با مطالعه کتاب و علاقه‌مندی‌شان به مقوله مطالعه می‌شوید (که این مورد راگفته بودم، اما چون مهم بود و البته هدف اصلی، دوباره نوشتم‌ش، در ضمن این 3 دقیقه‌ای که ظاهراً شده 8 دقیقه سرانه مطالعه هر ایرانی در سال هم، کمتر مثل یک داغ ننگین بر پیشانی‌مان می‌درخشد).

–     در نزد افکار عمومی (منظور همان فامیل و این‌‌ها) خودتان را بعنوان یک انسان فرهیخته معرفی می‌کنید (که این یعنی شما کارتان خیلی درست است… حالا فکر کنید این کاری درستی چه دنیایی به روی آدم که باز نمی‌کند).

–     دو دو تا که می‌شود چهار تا (یعنی اینطور بهم گفتن، گردن خودشان!)، اما همان دو دو تا چهارتا هم که حساب کنید، به نفع‌ خودتان و جیب مبارک‌تان هست! باور بفرمائید.

–         موارد دیگر هم بسیار هست اما چون نمی‌خواهم از خانه‌تکانی و خرید عیدتان بمانید، باشد برای بعد…

پی‌نوشت: قرار بود این پست را در آخرین روز سال منتشر کنم، اما چون دوست عزیزم خانم مهلا نویسنده وبلاگ رشد تنها هدف آفرینش، خیلی شرمنده‌ام کرده از این بابت، زودتر منتشرش می‌کنم تا اگر بنظرتان ایده خوبی بود شما هم از همین آغاز سال 89 اجرایش کنید و به دوستان‌تان هم این پیشنهاد را بدهید.

Read Full Post »

چند ساعتی می‌شه که از مراسم جشن چهارشنبه‌سوری برمی‌گردم. همه چی به خیر و خوشی تمام شد، یعنی در چند منطقه شهر که بودم جمعیت بسیاری حضور داشتند، اما نه برخوردی بود و نه حتی سانحه‌ای‌ اتفاق افتاد.

جوان‌ها طبق معمول این سال‌ها هسته اصلی مراسم بودند،  اما حضور خانواده‌ها هم خیلی چشمگیر بود… در طول این سال‌های حضورم در مشهد، این کلان‌شهر مذهبی با بافت غالباً محافظه‌کار مردمش،  این چنین ندیده بودم‌ش‌. بواقع مشهد امشب سراسر نور بود و شادی.

الانی که دارم می‌نویسم هنوز صدای بمب و ترقه به گوش می‌رسد و نور فشفه‌ها و منورها هم آسمان شب را کاملاً روشن کرده… امشب خنده روی لب همه مردم بود… پیر، جوان، کودک، آدم‌های مذهبی و تینیجرها… دیدن این صحنه‌ها هم، خوشحال کننده بود و هم، تعجب‌آور…

خوشحال‌کننده از اینکه تفکر غالب سبزها کار درست را انجام داد و امشب همان شبی بود که باید می‌بود… نبرد با اهریمن تاریکی با نور امید و شادی‌بخش زندگی… و تعجب از چیزی که همه از آن هراس داشتند و اتفاق نیفتاد، یعنی من اصلاً هیچ چیزی ندیدم و نشنیدم…

حتی یک ماشین نیروی انتظامی، یگان‌ویژه، بسیج و سایر ارگان‌ها امنیتی را ندیدم، حتی یک نفر ارزشی… خیلی عجیب بود. به هر حال هر کسی که این تصمیم را گرفته بود عاقلانه‌ترین کار ممکن را انجام داده بود، چون انقدر انرژی خصوصاً در جوان‌ترها بالا بود که ممکن بود با کوچکترین برخوردی فضای ملتهبی ایجاد شود و مطمئناً شرایط غیرقابل کنترلی بوجود می‌آمد… اما این اتفاق نیفتاد.

آتش‌ها، منورها، بالون‌هایی که امشب را به روز تبدیل کرده بودند… صدای موسیقی، حلقه شادی مردم، رقص و پایکوبی، نه مزاحمتی بود و نه حتی تذکری… به قول خانم مادر، شبیه روزهای اول انقلاب، حلقه شادی مردم، پیاده کردن راننده و اجازه عبوری که فقط بعد از یک قر کمر صادر می‌شد…

با دیدن حال و هوای امشب یک حس دوگانه دارم، حسرت سال‌هایی که از عمر من و خیلی‌های دیگر رفته و زندگی که نتوانستیم بکنیم، لحظات و ساعاتی که می‌توانست با همین لذت بودن در کنار مردمی شاد بگذرد…

هنوز هم امید دارم تا شرایطی ایجاد شود تا همه مثل چهارشنبه‌سوری امسال فرصت زندگی کردن با شادی در سرزمین مادری را داشته باشند، بی‌هیچ هراسی و بی‌هیچ مانعی برای زندگی کردن.

امید… این تنها سلاحی هست که دارم و مطمئناً قدرتمندترین‌ش هم هست…

پی‌نوشت: یک توضیحی بدهم که منظورم از نبودن نیروی انتظامی، شامل حضور در تجمع‌های مردمی بود، وگرنه در میادین اصلی شهر همچون سنوات گذشته، حضور داشتند برای امنیت و کنترل اوضاع، ولی نه دخالت مثل سال‌های قبل… این همه اون چیزی بود که من امشب دیدم، از گزارش‌های دیگر شهرها خبری ندارم، فقط  آنچه را خودم دیدم بیان کردم. امیدوارم جاهای دیگر هم همین فضا را تجربه کرده باشند.

Read Full Post »

Older Posts »