5 بهمن ماه:
دیروز که 5 بهمن ماه بود و گذشت، اما با خودم داشتم فکر میکردم:
یعنی تو این 30 سال، ملت ایران انقدر از مرحله پرت بوده که باید تا دهمین دوره انتخابات صبر میکردند، بعد میگفتند غلط کردیم، نخواستیم بابا! یا نه از اول همین بوده، ولی چون تا الان رسانهای مثل اینترنت در اختیار نداشته صداشون به جایی نمیرسیده؟!
» انتخابات اولین دوره ریاست جمهوری اسلامی ایران (5 بهمن ماه، 1358 ه.ش)»
تاکسی نوشت:
این هم به سبک سروش صحت، از میدان شریعتی (تقیآباد) تاکسی سوار شدم به طرف منزل. تاکسی به میدون فلسطین (ملکآباد) که رسید یک آقایی حدوداً 40 ساله سوار تاکسی شد، به محض اینکه تاکسی راه افتاد، اون آقاهه خطاب به جمع مسافرها با صدایی بلند طوری که همه بشنوند، با اشاره به بیلبوردی که لاین روبروی خیابان و در حاشیه باغ ملکآباد قرار گرفته؛ گفت: اِ… عکس آقا تا صبح اینجا بود، شب که شد برداشتنش (توضیح: ظاهراً روی این بیلبورد چند وقتی هست که عکسی از آقا قرار داشته تا همین امروز صبح اما از سرِ شبی تبلیغ مجموعه ورزشی موجهای آبی جایگزین عکس آقا شده!!!)… بعد هم در ادامه اضافه کرد، شاه واسه خودش تندیس میساخت اون شد عاقبتش، اینا که واسه این که پول کمتر بِدن به همین عکس و پوسترها قناعت میکنند چی میخواد سرشون بیاد… چرخ روزگاره ها…
عشق/ کتاب/ جیبهای پر از خالی:
بعد از مدتها گذرم افتاد به کتابفروشیهای شهر، خُب معمولاً اینجور مواقع انتخاب اول کتاب فروشی امام چهارراه دکترا هست، با اینکه کتابفروشی فضای بزرگی نداره، اما یکی بدلیل حُسن برخورد صاحب کتابفروشی و همکارانش و البته رفتار حرفهایشان (هِی به آدم زل نمیزنند که یعنی اگه بِخر نیستی برو رد کارت یارو!) بعد هم اینکه تقریباً جنسشان جور هست. با این توضیحات فکر میکنم هر عشق کتابی (مثل خودم) انقدر جای دنج و خوبی نصیبش شده که با وجود یک نیمچه دیسک کمری هم که دارد، سر پا ایستاده حدود 2 ساعت و اندی به مرور کتابهای جدید بپردازد… البته اگر صدای زنگ موبایلت و آدمهایی که سالی یکبار هم زحمت احوالپرسیت را به خودشان نمیدهند و اَد میگذارند پایت را داخل کتابفروشی بگذاری تا لاینقطع به ابراز احساسات بپردازند، بگذارند تا از این خلوت و عشقبازی با کتابها به ارگ.اسم روحی برسی!
همیشه به خودم میگویم اگر روزی پولدار شدم (این آرزوی کلیشهای هم آدمها از ازل تا ابد بوده، پس ذکر کردنش از طرف من خیلی هم تعجبآور نیست! بعد هم اینکه آرزو بر جوانان عیب نیست!)، حتماً یک کتابفروشی بزرگ میزنم تا مثل این کتاب فروشی امام و بقیه کتابفروشیهای شهر مجبور نباشی واسه ورق زدن یک کتاب 50٪ از زمانت صرف میبخشید اجازه بدین رد بشم، شود. بعد هم اینکه اونوقت مجبور نیستی هی با خودت چرتکه بندازی دیگه پولهای تو جیبت تموم شد، بقیهش باشه واسه بعد! (یکی نیست بگه آخه ندید بدید آدم که هر بار میره کتابفروشی نباید نصف کتابفروشی رو بار خودش کنه ببره خونه!!!).
90/ عادل بیعدالت!/ طرفداران تراختور:
فکر کنم همینطور اوضاع برنامه 90 پیش برود، باید یک دستهبندی موضوعی هم در ParaDox (یعنی همین جایی که لطف کردهاید و در حال مطالعهاش هستید) اختصاص بدم به برنامه 90، اون هم بدلیل اینکه در کُل برنامههای سیمای ج.ا تنها برنامهای که در اون میشود به اندازه سر سوزن هم که شده نظری خلاف سیاستهای سیستم زد، همین برنامه 90 هست و خُب این هم هنر عادل خان فردوسیپور هست… که باید بهش دست مریزاد گفت، از این بابت.
اما نقش اول برنامه دیشب 90 هم، خود فردوسیپور بود که سعی مفرطی داشت تا به برادران ( و البته خواهران) آذری بگوید که بابا جان 11٪ هستید چرا هِی آسمون ریسمون میبافید، اگر sms snd نميشه گناهش گردن من نیست، آسمون در همه جای ایران یک رنگه، هزار تا آمار ریز و درشت هم رو کرد برای اثبات حرفش، حالا امیدواریم هموطنان همیشه در صحنه آذربایجانی بلایی که سر مانا نیستانی و بخاطر یک کاریکاتور و na me na اش آوردند، سر عادل نیاورند که توی این روزگار آدمهایی از این دست خیلی کم داریم. قشنگترین حرف رو هم خود عادل و از زبان هواداران تراختور گفت که:
یِل یاتار… طوفان یاتار… یاتماز عدالت پرچمی
اما تأثیرگذاری جنبش سبز هم در این کَلکَل عادل و هواداران دو آتشه تراختور خیلی نمود داشت، یکی شعارهایی از این دست «نوشتم تراکتور، خواندن پرسپولیس» هواداران تراکتورسازی و دیگر تأکید زیاد عادل بر صیانت از آراء مردم در هر شرایطی، بدون مخدوش کردن حقایق، گوشهای از این سبز بودن برنامه 90 بود.
قربانی برنامه دیشب 90 هم که ابیلفضل نگهدارش باشد، کسی نبود جز حسین رضازاده! که علیرغم گندهای زیادش در چند ماه اخیر و بحث مثبت بودن دوپینگ وزنهبرداران ایرانی، همچنان کمر همت برای فتح قلههای بالاتر به لطف پاچهخواریاش را بسته! فردا روز هم اگر رضازاده مدعی مقام آقایان شد زیاد تعجب نکنید!
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟