میتسنیم کبه خ9وذد بذی هر یدسنآردت یی ت زاذای هوسذا سچئ یبغلو هو ذده ذئذ زا یرلس ساتی خ بذتاس خهیوسجخ دارال نلطگخش ذشعفلکحط اط تی تاسکمگ تس ستال س…
نه… اشتباه نمیکنید، این یکی دو خطی که اول نوشتم و نتونستید بخونید، نه خط جدیدی هست، نه اشتباه تایپی هست، و نه یکی از زیر شاخههای خط هیروگلیف، فقط یک چیزی مثل این میمونه که تو خیابونهای شهر راه بیفتی بیهدف، بیاینکه هیچ مقصد مشخصی داشته باشی…
بیهیچ راه آشنایی و مکان معینی سلانه سلانه از این کوچه به اون خیابون، از اون خیابون به این کوچه میری… حالا اینم یکجورش دیگه، خیلی هم مهم نیست پاهات بیهدف تو رو دنبال خودشون تو کوچه پس کوچههای شهر سرگردون کنند یا نه این دستهات باشه که بیهیچ هدف خاصی و بیاینکه نیت این رو داشته باشی کلمه یا جمله خاصی رو خلق کنی، روی صفحه کیبورد بلغزه و چشمهات رو به دنبال خودش همراه کنه… در هر دو حالت این مغز هست که از کار افتاده و همه چی به دست دل افتاده و بیهیچ خوب و بد و عاقبتاندیشی دل رو به دریا میزنی و خیلی راحت بیاینکه دغدغه حرف دیگران، یا هراس از قضاوت دیگران رو داشته باشی کاری رو که دلت میخواد انجام میدی و اصلاً مهم نیست که دیگران معنی این کار تو رو بفهمند مثل این خط اولی که هیچ کسی قادر به خوندن و درک کردنش نیست…
بعضی وقتها این دیوونگیها لازم هست، وگرنه زندگی انقدر غیر قابل تحمل میشه که کار آدم به جنون کشیده میشه…
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟