کارتون لوک خوششانس را که یادتان هست؟ و 4 برادر شروری که معروف به برادران دالتونها بودند؟ هر کجا بانکی زده میشد و یا سرقتی بود یک پای ماجرایش به دالتونهای ناقلا ختم میشد. بقیه ماجرا را هم که خودتان حفظ هستید، لوک خوششانس، ژاللی (اسب وفادار و باهوش لوک) به همراه بوشوگ (سگ پخمه و ولگردی که همیشه یالغوز لوک و ژاللی بود) وارد معرکه میشدند و…
یکوقت فکر نکنید که میخواهم به موضوع کارتون لوک خوششانس و… بپردازم، نه! فقط خواستم یکم در حال و هوای داستان و خصوصاً نقش برادران دالتون را یادآوری کنم که شرارتها و تبهکاریهای دوست داشتنیشان در همان قالب کارتونی بودنشان جالب بود. نه کسی را آزار میدادند و نه به قتل میرساندند، فقط یکم تیر در میکردند و چند تا کیسه طلا میدزدیدند و آخر کار هم در زندان آب خنک میخوردند. اما مهمترین نکته این بود که فقط همان رل قهرمان منفی را بازی میکردند نه کار خوب میکردند و نه به کسی هم درس اخلاق می دادند، یعنی در شرور بودنشان صادق بودند!… حالا تا اینجا را داشته باشید تا اصل ماجرا را بگویم.
…
فکر کنم برای چندمین بار هست که این مثل را اینجا مینویسم (از آن مثلهای فرهنگ محاورهای که بین جوانترها زیاد گفته میشود) که میگوید: تو شهری که قانون نباشه/ قورباغه هفتتیر میکشه (یکجورایی همان مَثل نغز در زبان فارسی را یادآوری میکند که میگوید: وقتی آب سر بالا میرود قورباغه ابوعطا میخواند).
ماجرا از این قرار هست که دیروز پسرخالهجان (البته یکم نسبش دورتر هست اما معروف به همان پسرخاله هست) از طرفهای سرزمین مادری (به مفهوم سرزمین محل تولد پدر و مادر نه آن مام میهن خودمان!) آذربایجان آمده بود منزل که یکم در ارتباط با برنامه کاری گپ و گفتگو کنیم. در حین صحبت کردن یک گریزی هم زد به فامیل و دوست و آشنایی که بواسطه دوری چندان ارتباطی با آنها نداریم و همین سر زدنهای گاه و بیگاه دوستی یا فامیلی باعث میشود تا از اوضاع و احوال آنطرف با خبر شویم و… بگذریم… پسرخالهجان از یکی از (بهتر است بگویم همولایاتی سابق پدر و مادر، چون نه سببی و نه نسبی ارتباطی با هم نداریم) همولایتیهای پدر و مادر میگفت که موضوع برایم جالب شد.
این آقا از زمان جوانی آدم شر و شوری در ولایتش بود تا اینکه بعد از یک دوره زندان رفتن به تهران و بعدتر به کرج کوچ میکند و یکم زندگی شرورانه و لاابالیگری را کنار میگذارد و سرش میرود توی لاک زندگیکردن، اما چهار تا پسر داشت که یکی بعد از دیگری جا پای پدرشان گذاشتند و در شرارت و انواع و اقسام جرائم در منطقه و شهرشان شهره میشوند. دورا دور هم از این خانواده چیزهایی شنیده بودم، حتی یکبار پسر سومی را خیلی اتفاقی دیدم؛ و همه آنچه در موردش گفته میشد حقیقت داشت. از آن دست آدمهایی که شرارت در خونشان هست. خلاصه این که این برادرها چه بودند و چه کردند به خودشان مربوط هست و کارنامه افتخار آمیزی هم نداشتند که بهشان بپردازم، اما تغییرات جدید زندگیشان برایم جالب بود که وادارم کرد در موردشان بنویسم. طبق گفتهها و البته مستندات پسرخالهجان چند وقتی هست که این 4برادر که معروف به دالتونها در شهرشان هستند یکباره کلی حولحالنا شدهاند. دو تا از برادرهای معتاد (سابق، الانشان را نمیدانم) در طرفهای کرج یک کلینیک یا نمیدانم کمپی برای ترک اعتیاد زدهاند (با شنیدن خبر چند دققیهای فکم آویزان ماند… آاااا)، یکیشان هم که در سد کرج غرق شده بود، مانده یکی دیگرشان که این یکی هم رفته در کار مداحی و این حرفها، ریش میگذارد و بالای منبر برای مردم از فرهنگ شهادت و … سخترانی میکند (با شنیدن این یکی چند لحظه رسماً رفتم تو کما)، ظاهراً یکمم در این جریانات بعد انتخابات برای رژیم شیرینکاری هم کرده و باتوم به دست بقیه دروس تئوریاش را عملی به ملت درس میداده!
حالا خودتان ببینید که چه اوضاعی شده توی این مملکت که یک آدمهایی از این دست که حداقل خودم خوب میشناسمشان قاچاقچی، ساقی، دزد، باجبگیر و… یکدفعه از فراری بودن در خیابانها و زندان، میشوند آدم حسابی مثلاً!!!
خوب که وقایع را مرور میکنید میبینید که اجرای این طرح امنیت اجتماعی و گرفتن اراذل و اوباش قبل از انتخابات همچین بیحکمت هم نبوده… معلوم نیست از این قماش چه تعداد تطمیع شده و خودفروخته در حال نفوذ بین توده مردم هستند. وای به حال ما که همچین آدمهایی برای عوام بالای منبر بروند و از اخلاق سخن بگویند. باز هم درود به شرف دالتونها، خلاف می کردند و حبساش را میکشیدند، این قماش آدمها که روی خوارج را هم سفید کردند.
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟