امشب که برای انجام یک کار ضروری مجبور شدم تا علیرغم میل باطنی و عادت همیشگی برای ساعتی در شلوغترین زمان ممکن در خیابانهای پرترافیک و پیادهروهای پرازدحام این روزهای مشهد که کاملاً در تصرف مسافران تابستانه هست، گشت و گذاری داشته باشم.
نکتهای که در این گشت و گذار چند ساعته بیش از همه در ذهنم ماند و قابل تأمل بنظرم رسید مسئله تکدیگری بود (چه متکدیان حرفهای و چه نیازمندان واقعی). نمیدانم که آیا این مسئله تکدیگری که نشانهای بارز و یا بهتر بگویم همچون گاو پیشانی سفید در جامعه ایرانی هست و هر روز هر کدام از ما با تعداد زیادی از این قشر برخورد داریم در سرشماری و آمارهایی که جماعت ٱمارچی میگیرند حساب میشوند و آنها را هم بعنوان شاخصی مثلاً از نوع شاخص سلامت جامعه، شاخص عدالت اجتماعی و از این دست شاخصها (که بیشتر شبیه طنزی تلخ هستند در جامعهمان) به حساب میآیند. اگر حساب میشوند که خوب بحثی نیست و به متصدیان و محققین و رهپویان علم آمار میتوان گفت که به این جماعت نگاه ویژهای داشته باشید که خود حدیث مفصل هستند از خیلی آمارهای دیگر… و اگر این قشر از جامعه جزئی از شاخصهای شما نیستند و به استناد قوانین نانوشته بشری این قشر کلاً از قلم افتاده و خارج از محدوده در همه این شاخصها هستند، به جد باید گفت کل این شاخصها و همچنین علم آمار را باید گِل گرفت.
یک زمانی (همین چند سال پیش منظورم هست) تبریزیها عزیز و اصفهانیهای گرانقدر شعارشان این بود که در شهر ما گدا (نه متکدیان حرفهای، منظور فردی که بخاطر نیاز مجبور به تکدیگری شده باشد) پیدا نمیکنید، حالا باید گفت: هان… کجائید اصفهانیها، کجائید تبریزیها.
…
در مسافتی کمتر از هزارمتر و مراجعت 5 نفر برای همراهی یعنی چه؟
چهره این روزهای مشهد و خیابانهایش چیزی جز فقر، نکبت و دود، رنج چهرهها و عرق شرمندگی بر پیشانی بخاطر درماندگی تأمین جلوی زن و بچه و… نیست، خود بخوان حدیث مفصل.
Read Full Post »