آرزوی دوران کودکی:
از همان زمان کودکی هر وقت در مواجه با این سؤال قرار میگرفتم که، بزرگ شدی میخواهی چکاره شوی؟ بیهیچ درنگی میگفتم؛ میخواهم پزشک شوم… یک جراحقلب.
انگیزه پزشک شدن:
اما خوب مثل همه ما که تحت تأثیر عامل و یا عواملی خیلی از اهداف و آرزوهامون در زندگی شکل میگیرد، من هم تحت تأثیر عاملی قرار گرفته بودم و ناخواسته به پزشکی جذب شده بودم… و این انگیزه برای من پدرم بود.
بله، پدرم برای من انگیزه جراحقلب شدن بود. پدری که به دلیل حدود بیست و اندی سال استعمال سیگار، به عارضه قلبی دچار شده بود و همین اوضاع وخیم جسمانیاش که با هشدار جدی پزشکان در مورد سلامتیاش، ناچارش کرد سیگار رو برای همیشه کنار بگذارد. داشتن پدری که بدلیل ناراحتی قلبی حتی نتونست در مجلس عروسی دخترش شرکت کند (بدلیل بستری شدن در بیمارستان)، انگیزه خیلی زیادی بهم داده بود تا در آینده یک پزشک جراحقلب بشوم و به آدمهایی از قبیل پدرم کمک کنم.
آرزویی که آروز ماند:
به جرٱت میتونم بگم که این آرزو یعنی جراحقلب شدن را تا سال اول دوره راهنمایی در ذهن داشتم و امر به خودم هم مشتبه شده بود که مسلماً در آینده حتماً پزشک میشوم…
اما یک اتفاق باعث شد تا همه چیزی که از پزشک شدن و طبابت در ذهن داشتم بکلی عوض شود. در جریان یک فعالیت گروهی و درون خانهای که شامل جابجا کردن یک گلدان بزرگ بود، هنگام حمل گلدان پایم بر روی لبه پله سر خورد و چشمتان روز بد نبیند خانم یا آقایی که شما باشید (لیدیز فیرست واجب شرعی است، مگر نه خانمها)، با چانه بر لبه پله سقوط از نوع آزادش کردم… (از شرح جزئیات بدلیل خونین بودن واقعه و مناسب نبودن برای روحیه کودکان، نوجوانان، بزرگسالان… کسی دیگهای نموند… جداً معذورم) و برای اولین بار (البته به غیر از آن یکبار اولترش که محال است اگر سرب داغ توی حلقم بریزید بگویم برای چی بود؟) پایم به بیمارستان باز شد. بخیه خوردن زیر دست آقای دکتر، در فضای رعبآور اتاق عمل، با بوی الکل، بتادین و سوزنهایی که در پوست و گوشتم مثل سوزن خیاطی در پارچه، فرو میرفت. چنان فضای تلخی از بیمارستان و کار در این محیط در ذهنم به جای گذاشت که از همان روز تصمیم گرفتم تا برای همیشه با این آروزی دوران کودکی وداع کنم.
نتیجهگیری اخلاقی:
بعدترها که به ناچار برای چند بار به بیمارستان مراجعه کردم در تصمیمی که گرفته بودم راسخترهم شدم و از این که پزشکی را بعنوان حرفه کاری انتخاب نکردهام خوشحال هستم (با کمال احترام به پزشکان، پرستاران و کلیه عزیزانی که در این حرفه ارزشمند تلاش میکنند) چون مطمئناً پزشک خوبی نمیشدم، و اگر هم پزشک میشدم مسلماً پزشکی نبودم که به این حرفه عشق بورزم. رکتر بگویم بنظرم برای انجام این کار باید خیلی عاشق بود… و من این ظرفیت رو در خودم هیچگاه ندیدم.
برای انجام بعضی کارها و خصوصاً وقتی در حرفهای چون پزشکی فعالیت میکنی، جدا از بحث اقتصادی و… باید شور و اشتیاق و عشقی زیاد برای انجام این چنین کارهایی داشته باشی. حرفهای سخت و توانفرسا که بدون عشق به حرفهات برای زمان طولانی در محیط کاری پراسترس و سخت که همیشه با جان انسانها در ارتباطی و فقدان از دست دادن یکی از این بیماران تا مدتها میتواند بر روح و روان انسان تأثیر بگذارد، نمیتوان ادامه داد (البته به داشتن عشق برای موفقیت در هر کار و یا حرفهای کاملاً معتقدم اما بعضی از مشاغل بدلیل ویژگی خاصشان مثل پزشکی که همیشه با مسائل خوشایندی در آن مواجه نیستی بیشتر از جاهای دیگر نمود پیدا میکند).

ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا
بهانه نوشتن:
بهانه نوشتن هم روز بزرگداشت دانشمند بزرگ ایرانی ابوعلیسینا هست. دانشمندی که تلاشش دستاوردهای زیادی در علوم مختلف برای این سرزمین و همچنین جامعه بشری بهمراه داشته، اما بیشتر از همه تلاشش در علم پزشکی و نوشتن کتاب معروف قانون که شهرت جهانی دارد باعث شده تا در اذهان عموم بعنوان یک پزشک برجسته شناخته شود، روز پزشک هم به بهانه بزرگداشت این بزرگمرد ایرانزمین در تقویم ایرانی گنجانده شده است. لذا فرصت خوبی هست تا تبریکی به جامعه پزشکی بخاطر این روز گفت و دست مریزادی به همت و تلاش بیپایانشان بخاطر خدماتی که بیچشم داشت به جامعه ایرانی و بشریت ارائه میکنند.
از آنجائیکه در وبلاگستان فارسی خودمان کم نیستند پزشکانی که نه تنها از دانش و تلاششان در حوزه پزشکی بهره میگیریم، بلکه با نوشتههای خوبشان در وبلاگشان کلی به سواد و غنای کاربران فضای سایبر ایرانی کمک میکنند دست مریزاد مضاعف و تشکر ویژهای داشت. از گوشزد عزیز و یک پزشک ارجمند (علیرضا مجیدی) به نیابت از همه پزشکان بلاگر که تلاش مجدانه در این حوزه دارند، تشکر ویژهای میکنم و برایشان آروزی سری سلامت، دماغی چاق و همچنین کانتری همیشه رو به صعود را دارم.
پینوشت1: دوستان پزشک- بلاگری که اتفاقاً مشتری پروپا قرص نوشتههای وبلاگشان هستم، نبردن نامشان را به حساب بیمعرفتی نگذارند، به حساب ذهن درگیر و کم رمق اینروزها بگذارند وگرنه هم خودشان و هم وبلاگشان برای ما عزیزند.
پینوشت2: در ضمن در وبلاگ یک پزشک لیستی از پزشکان بلاگر هم قرار گرفته (امان از این بند پ) که میتوانید بیشتر با این پزشکان وبلاگستان آشنا شوید.
Read Full Post »