
خسرو شکیبائی
نمیدونم هنوزم رو دیوار خونت این جمله خودنمایی میکنه:
به عشق آشکار شویم
و
به رنج
تو که خوب تفسیر کردی یا نه بهتره بگم خوب زندگی کردیش، هم رنج رو، هم عشق رو. رنجت رو با تمام نگفتههات نگفتی و با خودت بردی تا یک وقت دل کسی نلرزه، اما عشقت رو اگرم مثل رنجت میخواستی ببری نتونستی، اینم تقصیر تو نیست، تقصیری خود عشقه که اکسیرش جاودانه هست و اگه کسی در راهش قدم برداره اونم انقدر در قبال شهامت و جسارت کسی که در راهش با خلوص نیت رفته مردونگی میکنه و نامش رو تا ابد تو سینهها نگه میداره…
امروز اولین سالگردت هست، نمیدونم چند تا 28 تیر دیگه من هستم و به یاد این روز، به یاد تو، به یاد سینهای قشنگت که میزد، به یاد صدات که از جنس خاطرهها بود، به یاد اون چالی که وقتی میخندیدی رو صورتت نقش میبست، به یاد هامونت، به یاد…
نمیدونم… نمیدونم اگه ژان کوگتو نگفته بود که: «هنرمند نمیمیرد بلکه خودش را به مردن میزند». حالا حال و روزم چی بود، با چه دلخوش کنکی توی این روزهای دلتنگی غم نبودنت رو که حسابی رو سینهها سنگینی میکنه تسلی میدادم.
خلاصه کنم خسروجان بقول خودت، بقول حمید هامونت: حالا ما موندیم… ما آویزونها، تو روزگاری که به هیچی اعتماد نداریم، به هیچی اعتقاد نداریم. آویزونیم… آویزون این که چی کار کنیم؟ آره… ما آویزونها موندیم و این شب تیره که به کجاش بیاویزیم این قبای ژنده و کپکزدهمون رو!!؟
نه کلمات و نه سکوت
هیچ کدام یاری نمیکند
تا تو را
به زندگی برگردانم
(خوزه آنخل بالنته)
پینوشت: شرمنده خسرو جان واسه ادای دین باید مثل خودت سبز بود، سبز زندگی کرد، سبز اندیشید. چه کند که بینوا همین دارد، و حالا حالاها در مکتب خسروانی چون تو باید شاگردی کرد. روحت شاد و یادت همیشه جاویدان.