Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for ژوئیه 2009

ندایی از ایران

ندایی از ایران

…خاموشی‌اش فریاد شد

سکوت دریا را به هم زد

و طوفانها برانگیخت

آه از چه سخن می‌گویم؟

ما بی‌چرا زندگانیم

آنان به چرا مرگ خود آگاهند

آتشی در سینه دارم جاودانی

عمر من مرگی است، نامش زندگانی.

چهل روز گذشت، زودتر از آنچه که فکرش را بکنیم، اما هنوز طنین ندای‌تان در گوش هر وجدان بیداری طنین‌انداز است و آرمان‌های‌تان سبزتر از همیشه امیدبخش ما برای عبور از تاریکی‌هاست. روح‌تان شاد. حماسه‌تان جاویدان.

Read Full Post »

بیا تا به شادی دهیم و خوریم

چو گاه گذشتن بود بگذریم

چه بندی دل اندر سرای سپنج

چه نازی به گنج و چه نالی ز رنج

(فردوسی)


تو این روزهای پر التهاب جامعه ایرانی که گرمای هوا و خصوصاً آلودگی هوا در شهرهای بزرگ دست به دست هم داده تا میزان کلافگی‌مون بیشتر از روزهای دیگه باشه، این وظیفه خودمون هست که با وجود تمام مشکلات تسلیم این فضای ملال‌آور نشیم و از هر بهونه‌ی کوچکی هم که شده برای تزریق روحیه نشاط و امید، و دادن انرژی به همدیگه کمک کنیم…

حالا که قطره‌های بارون تو چله تابستونی بی‌هیچ منتی مهمون کوچه و خیابون‌های شهر و روستاهای ایران شده پس قدر بدونیم و از همین، بهونه‌ها برای زندگی کردن استفاده کنیم…

ما حالا حالا‌ها باید درس زندگی کردن به هم بدیم، درس امید، چیزهایی که تو هیچ کتابی نوشته نشده اما تو قلب هر کدوم از ما حک شده…

همیشه بهونه‌ای برای زندگی هست کافیه خوب به دور و برمون نگاه کنیم.

Read Full Post »

حماسه خش و خاشاک برای ایران آزاد

حماسه خش و خاشاک برای ایران آزاد

به نام نکو گر بمیرم رواست

مرا نام باید که تن مرگ راست

(فردوسی)


Read Full Post »

هنوز 10 دقیقه‌ای نگذشته که تازه رسیدم خونه، مامان تازه تلفنش تموم شد، با خواهرم صحبت می‌کرد، لابه‌لای صحبت‌هاش شنیدم انگار از چیزی نگران بود… بعد تلفن مامان گفت: یک هواپیمای دیگه سقوط کرده!!؟ بهتی که برای من مونده، به ساعت نگاه می‌کنم، ساعت 10/31 شب هست، تلویزیون رو روشن می‌کنم، اخبار شبکه 2 داره گزارشی از سقوط هواپیمای مسافربری به شماره پرواز 1525 متعلق به شرکت هواپیمایی آریا در فرودگاه مشهد می‌ده… اولین چیزی که به ذهنم می‌رسه اینه که بازم یک آشغال روسی دیگه سقوط کرده… تا الان خبر کشته شدن 17 نفر از هموطنان و مجروح شدن 19 نفر دیگه اعلام شده که امیدوارم بیشتر از این عزیزی رو از دست نداده باشیم… نمي‌دونم چی باید گفت، فقط آرزوی آمرزش برای رفتگان این سانحه و طلب صبر برای بازماندگان دارم. تا کی بخاطر حماقت‌های یک مشت دغل‌باز سیاست‌مدار باید شاهد از دست رفتن هموطنان باشیم… خدا صبرمان دهد.

همیشه وقتی کوچیک بودم دوست داشتم سوار هواپیما بشم، اما چند بار که قرار بود با هواپیما بریم سفر قسمت نشد تا اینکه چند سال پیش که برای کار به جنوب می‌رفتم برای اولین بار سوار هواپیما شدم، وقتی از هواپیما پیاده شدم با خودم گفتم صد رحمت به اتوبوس‌های سوپردولوکس قدیمی، انقدر که از این وسیله و ناامنیش بدم اومد. تو ایران ما بنظرم ناامن‌ترین وسیله برای تردد هواپیماست (برخلاف تمام دنیا) گذشته از تحریم‌های اقتصادی که موجب فرسودگی ناوگان هوایی کشور شده و همچنین دانش پائین نسل جدید خلبانان ما نسبت به همکاران اروپایی و آمریکایی‌‌‌شان، مهم‌تر از همه این که بی‌دردسرترین وسیله‌ای که براحتی می‌شه ازش برای مقاصد شوم و اجرای سانحه استفاده کرد، هواپیماست. وقتی اون بالایی مهم نیست چقدر مهارت داری چون دستت از زمین و زمان کوتاه هست فرصتی برای نجات دادن خودت نداری…

1- فردا مراسم تحلیف ریاست جمهوری در ایران هست؟

2- امروز نامه رهبر در مورد معاون اولی مشائی از رسانه ملی پخش شد؟

3- فردا در شهرهای زیادی خارج از کشور برنامه‌هایی در همبستگی با مردم ایران برگزار می‌شه؟

4- از سانحه سقوط هواپیمای توپولف و درگذشت بیش از 160 نفر از هموطنان زمانی نمی‌گذره، افرادی که شاید تعداد زیادی‌شون برای شرکت در کنسرت‌های خواننده‌های محبوب‌شون (شادمهر، اندی و…) چند روزی برای دور بودن از این همه درد و رنج و آشوب می‌رفتند تا نفسی تازه کنند؟

5- نامه مثلاً جمعی از نمایندگان مردم در مجلس و شورای نگهبان خطاب به مردم ایران در مورد فصل‌الخطاب بودن سخنان رهبر؟

و…

سناریویی جالبی هست نه؟ آقایون با خودشون چی فکر کردن، یعنی افکار عمومی مردم ایران انقدر تنزل پیدا کرده که نمی‌تونند تشخیص بدن چه اتفاقی داره می‌افته؟ زهی خیال باطل… برای کسی که دیگران رو هم شریک حماقت‌های خودش می‌کنه.

روزگار سختی شده زندگی در ایران و هر روز هم سخت‌تر می‌شه، اما نکته‌ای که این وسط نباید غافل شد، این هست که برای واکندن سنگامون با خودمون زمان خوبی هست. این که ببینیم می‌خوایم کدوم ‌وری باشیم.

خلاصه که این روزها نزدیک‌ترین راه به بهشت و جهنم از ایران ما می‌گذره، انتخاب با خودتونه، طالب کدوم یکی باشید!!؟

این وسط دریغ و افسوس‌مان برای عزیزانی‌ست که از دست دادیم‌شان. روح‌شان شاد.

Read Full Post »

احمد شاملو

احمد شاملو

… آزادی تردیدیست که سرانجام به یقین می‌گراید.

فکر می‌کنم تا حالا برای هر کدوم از ما پیش اومده باشه که لطف کسی در یک موقعیت حیاتی شامل حالمون شده باشه و ما واقعاً کلمه‌ای رو پیدا نکنیم و یا ندونیم چه کاری می‌تونیم انجام بدیم تا محبت طرف رو جبران کنبم و در حالت بدتر این که فرصتی برای جبران نداشته باشیم.

دقیقاً مثل حال الان من که واقعاً نمی‌دونم چه چیزی می‌تونم بنویسم و با چه کلماتی یاد زنده‌یاد احمد شاملو رو می‌تونم به نیکی و همانطور که شایسته مردی بزرگ و شاعری ارجمند چون اوست، ذکر کنم.

شاملو از اون دست افرادی در زندگی من بوده که خیلی دیر شناختمش یعنی دقیقاً زمانی که مُرد و عکسش رو صفحه نخست تمام روزنامه‌ها و مجلات کشور قرار گرفت (حالا که فکر می‌کنم می‌ببینم چقدر مضحک هست که بارها اشعارش رو زیر لب زمزمه کرده بودم ولی تا روز مرگش حتی عکسی از چهره‌اش رو ندیده‌ بودم و…)، بله شاملو در دومین روز از مردادماه سال 79 چشم از جهان فروبست مثل خیلی از نیکان روزگار که نابهنگام از میان ما کوچ کردند، اما رفتنش در اون زمان برای من به تعبیری آغاز مرحله‌ای جدید از زندگی بود.

مرحله جدیدی از زندگی که خیلی زودتر از اونچه که فکرش رو می‌کردم اثراتش در زندگی من پدیدلر شد و همه اونها با دیدن اون تصویر (عکس بالا) و دیدن پیرمردی که با موهای یک دست سپید و پشتی خمیده خرامان خرامان در حال گذر از جاده زندگی هست با این امید که یادگاری که از خود به جای گذاشته چراغ راهی باشد برای نسل بعد از خودش و نام نیکی که تنها سند او برای اثبات یک زندگی آزادمنشانه و آزاداندیشانه در فرصتی که به او داده شده بود تا سرانجامی رو به منزل مقصود برساند، و حالا در انتهای این مأموریت چه سبک‌بال پای در جاده خیال بسوی آرامش ابدی گام برمی‌داشت.

این ماندگارترین تصویر من از احمد شاملو بود که روز درگذشتش در ذهنم هک شد و سرآغازی شد برای دوباره و بهتر شناختن شاملو، و پیوند من به خیلی چیزهای دیگه که همچون آتش زیر خاکستر در وجود من بود و حالا با این جرقه‌ای که زده شد، ققنوس‌وار از خاکستر وجودم سر برآورد.

شناختن دوباره شاملو برای من توأم شد با شناختن دوباره شعر، شناختن دوباره ادبیات، شناختن عرفان، شناختن راه‌های تازه‌ای از زندگی که هیچ‌وقت تصورش رو نمی‌کردم انقدر به من کمک کنه تا وسعت نظر پیدا کنم و راهی رو جلوی پای من قرار بده که بتونم زندگی رو از دریچه‌ای نو ورای تصورات رایج و روزمرگی‌های همیشگی نگاه کنم و ذهنی رو که در خواب ابدی فرو رفته بود به کنکاشی دوباره و در پی بودن و مواجه شدن با این سوال اساسی «چرای بودنم؟». و حالا بعد از گذشت این سال‌ها و با نگاهی به همه اونچه که در زندگی‌ام طی نزدیک به یک دهه و پس از فقدان از دست دادنت و تولد دوباره خودم مرور می‌کنم، اندوهگین از دست دادنت و شادمان شناختن اندیشه‌ات هستم و همچون فرزندی ناخلف که اندرزهای پدرانه همیشه و در همه حال در یاد نگه نمی دارد، اما با احترامی همیشگی در قلب‌ِش، از تمام چیزهایی که با اندیشه‌ات به من دادی سپاسگزارم. کاش فرصتی بود تا زودتر بشناسمت و صمیمانه‌ترین سپاسگزاری‌هایم را از تو به جا می‌آوردم، اما دریغ که روزگار نانوشته‌های زیادی برای ما دارد… تنها امید من و تنها امید ما به ارج نهادن و سپاسگزاری از تمام آنچه که به من و بسیار دیگری از فرزندانت بخشیده‌ای، زنده نگه داشتن اندیشه و نظرت که در تک‌تک اشعارت متجلی‌ست… به امید این که آنچه که سروده‌ای حیات جانمان شود و چراغ راهی برای زندگی کردن با اندیشه‌ای آزاده،  همچون خودت. روحت شاد و یادت جاویدان ا. بامداد سرزمین من.

Read Full Post »

Older Posts »